این چند روز سرمون حسابی شلوغ بود. همسر از کربلا برگشت و یه روضه داشتیم . ایشالا که خدا قبول کنه.
قسمت نشد منم باهاش برم به شدت سرما خورده بودم. ایشالا سال با همبریم بعد مامانم گفت اونم باهامون میاد.
تو فاصله ای که نبود تولد مامانمو جشن گرفتیم. یه جشن دو نفره دلپذیر که کیکشم خودم پختم.
دیگه...خبری نیست . سر کار میرم و برمیگردم. پخت و پز و هفته ای ۳ روز بعد از کارم میرم ایروبیک و دو روز هم خوش نویسی .
شبا با همسر فیلم میبینیم و گاهی میریم تو پارک محله پیاده روی میکنیم. تو سرمای شبای پاییزی لبوی داغ تو پارک میچسبه .
فعلا که روزگار بر وفق مراده ایشالا همیشه همینطور باشه.
دلم میخواد اینجا چند تا دوست پیدا کنم. وبلاگ های قدیمو چندتاییشو آدرسشو یادم رفته چند تایی هم انگار حذف شدن.